کد مطلب:164549 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

در کراماتی که از بدن پاره پاره ی آن حضرت به ظهور رسیده
و در آن چند امر است:

امر اول اینكه: از زارع علقمی و غیر او ارباب مقاتل، حكایت كرده اند كه در شب یازدهم و دوازدهم می دیدند كه ستاره ها از آسمان بر بالای كشتگان به زمین می آمدند و بالا می رفتند [1] .

امر دوم اینكه: نوحه ی اجنه را استماع نمودند كه بر كشتگان آل رسول ندبه و نوحه زاری می كردند [2] و شاید انشاء الله نبذی از آن كیفیات بیاید. و در كتاب اسرار لمصائب به تفصیل نوشته ام.

امر سوم اینكه: بوی مشك و عنبر از ابدان مطهره ی كشتگان به مشام می رسید. چنانكه از زارع علقمی نقل نموده اند [3] .

امر چهارم: علامه ی مجلسی در بحار از حضرت صادق - علیه السلام - روایت داشته كه:

چون امام حسین كشته شد، كسی را لشكر، در قتلگاه دیدند كه فریاد می كرد. پس او را منع كردند. او گفت: چگونه فریاد نكنم و حال اینكه پیغمبر خدا


ایستاده است نظر می كند به سوی زمین در یك دفعه و نظر می كند به سوی گروه شما در دفعه دیگر! و من می ترسم كه بر اهل زمین نفرین كند و من هم در میان ایشان هلاك شوم. پس بعضی بعضی را گفتند كه این مرد دیوانه است. پس توبه كنندگان گفتند كه قسم به خدا عجب كاری به خودمان كردیم كه برای پسر سمیه، سید شباب اهل جنت را كشتیم. پس بر عبیدالله بن زیاد خروج كردند. و از امر ایشان واقع شد آنچه واقع شد. راوی عرض كرد: فدای تو شوم آن فریاد زننده كه بود؟ آن جناب فرمود كه ما نمی بینیم او را مگر جبرئیل. آگاه باش كه اگر مأذون [4] بود هر آینه صیحه در میان ایشان می زد كه ارواح ایشان از ابدان ایشان به سوی آتش رود و لیكن مهلت داده شدند تا گناه ایشان زیاد شود و برای ایشان است عذاب دردناك. [5] .

امر پنجم: در كتاب منتخب، شیخ فخرالدین طریحی، گفته كه:

چون حسین كشته شد خواستند كه اسب بر بدن او بتازند. پس فضه به زینب گفت كه ای سیده ی من! سفینه ی صاحب رسول خدا به دریا نشست. پس كشتی شكست و باد او را به جزیره [ای] انداخت. ناگاه شیری را دید، ترسید كه او را بخورد. سفینه به شیر گفت كه ای ابا الحارث! من آزاد كرده ی پیغمبرم. پس شیر همهمه كرد و بر كنار راه ایستاد. پس سفینه بر او سوار شد. و در پشت خیمهای ما شیری را دیدم دستوری تا او را خبر دهم كه بنی امیه فردا چه اراده دارند. زینب گفت: برو. فضه گفت: من به سوی شیر آمدم و گفتم: ای ابا الحارث! پس آن شیر سر خود را بلند نمود، پس گفتم: آیا می دانی كه فردا با امام حسین چه اراده دارند؟ می خواهند كه اسب بر بدن او بتازند. گفت: بلی. پس آن شیر برخواست و به قتلگاه آمد تا اینكه دست خود را بر جسد حسین گذاشت و خود


را در خون حسین غوطه می داد و گریه می كرد تا صبح. پس چون بنی امیه صبح كردند سواران به سركردگی ابن اخنس ملعون آمدند. چون نگاه كردند، شیر را دیدند. عمر بن سعد حرامزاده گفت كه فتنه ای است، آن را افشاء مكنید و برگردید. پس برگشتند [6] .

امر ششم: علامه ی دربندی گفته كه:

در جمله از كتب مذكور است كه سكینه، دختر حسین، در زمانی كه پیكر بی سر پدر را به برگرفت و غشی كرد در حالت غشی و بیهوشی از حلقوم مبارك آن جناب این اشعار را شنید:



شیعتی ما ان شربتم مآء عذب فاذكرونی

او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی



ای شیعیان من اگر آب گوارا نوشیدند پس مرا به خاطر بیاورید، یا بشنوید به غریبی یا شهیدی. پس بر من گریه كنید.



و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی



و منم آن سبط كه بدون گناه مرا كشتند و به سم اسبان بعد از كشتن از روی عمد مرا پایمال ساختند.



لیتكم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی

كیف استسقی لطفلی فأبوا أن یرحمونی



ای كاش شما شیعیان همه در روز عاشورا می شدید نگاه می كردید مرا كه چگونه برای كودك خود طلب آب می نمودم پس اباء كردند كه به من رحم نمایند [7] .


امر هفتم: در نوادر علی بن اسباط ذكر شد [ه] كه صد هزار زنی كه برای ایشان اولاد نمی شد بر سر قبر حسین آمدند و برگشتند پس برای همه اولاد شد.


[1] منتخب الطريحي:329، اسرار الشهادة:440.

[2] بنگريد به: بحار الانوار 241 - 233 :45.

[3] منتخب الطريحي:329، اسرار الشهادة:440.

[4] مأذون: اذن داده شده، اجازت داده شده.

[5] بحار الانوار 173:45.

[6] منتخب الطريحي:328.

[7] اسرار الشهادة:462.